جستجو در سایت

1394/06/31 00:00

خداحافظ رفیق

خداحافظ رفیق

نوشتن از فیلم جرم کار بسیار سختی است. چون در وهله ی اول باید تآسف خورد که فیلمساز بزرگی همچون مسعود کیمایی که چند فیلم اصلی و بسیار تآثیر گذار تاریخ سینمای ایران را ساخته، چرا امروز به اثری بسیار بد و فیلم نشده ای به نام جرم  رسیده است و  در وهله ی دوم برای اعلام موضع و نقد فیلم واقعآ نمی توان تصمیم  گرفت که از کجای فیلم شروع کرد. چون به حدی ساختار وا رفته و خود مضمحلی دارد  که هر طرفش را بگیری، سمت دیگر از هم فرو می پاشد و نمی تواند سرپا بماند. فیلم طبق معمول مانند دیگر آثار فیلمسازش در مورد ناملایمات اجتماعی در پس  جوانمردی، رفاقت و اعتراض فردی است. رضا سرچشمه(پولاد کیمیایی) قهرمان فیلم  به عنوان یک مزدور با همراهی دوستش دست به تروری می زند و پس از فراری دادن رفیقش از مهلکه، زندان را به جان خریده و سپس در روند روبه جلو فیلم می فهمیم که خانواده دوست است و تلاش دارد  برای کودکش نقش یک پدر و برای همسرش نقش شوهری فداکار را بازی کند البته با  حفظ  اصول هایش. اما تمامی این روایت چه در شخصیت پردازی و چه در پیرنگ فیلم به شدت شلخته و فاقد المان های منطقی است. اگر زمانی در قیصر آن شور عصیانگر و آنارشیستی را می دیدیم در جرم خبری از این حس و حال نیست بلکه توهمی از رفتار اعتراضی یک لات جنوب شهری است که تمامی اکت هایش بی مورد، بی منطق و اتفاقآ بی اصول اند. و یا اگر روزی در گوزن ها معنای رفاقت را با یک کنش و واکنش رئالیستی و همذات پندارانه درک می کردیم به طوری که آن رفاقت و از خود  گذشتگی اش برای بیننده لمس می شد امروز در جرم شبحی از این تعاریف در اتمسفر  پوشالی و حتی بی هویت فیلم جریان دارد. رفاقتی که به هیچ وجه نه ملموس است و نه قابل شناسایی ناصری (حامد بهداد) که به زن رضا نظر دارد و سپس در ادامه برای اثبات مرامش به صورتی اغراق شده دست در کیسه ی مار می کند، نمی دهد آن دوستی ای که مدنظر فیلمساز و جهان تعریف شده اش است. در همین بین تمامی روابط کاراکترها گنگ و تعریف نشده ادامه پیدا می کند و تصویر روشنی از هیچ شخصیتی(حتی رضا) نه در دل درام و نه در دل قصه نمی دهد و فقط یک مشت تصاویر الکن و بی حس را با یک سری اکت نمایشی بی میزانسن به روی پرده می برد.

فیلم سرتاسر پر از سئوال های بی جوابی است که از ابهام نمی آیند بلکه از پوشالی بودن قصه و مضمحل ماندن روایت و نوع پرداخت بد به شخصیت هایش نشئت  می گیرد. رضا پس از تروری موفق به زندان رفته و در آنجا مدتی مواد مصرف می کند که اصلآ روشن نیست چه دلیلی دارد سپس از زندان آزاد شده و به دنبال خانواده اش می گردد  و در این بین با رئیسش ملاقات کرده که ارتباط این دو نفر تا به آخر گنگ باقی می ماند. از آن جنگی که با هم در آن شرکت داشته اند گرفته که واقعآ معلوم نیست کدام جنگ مدنظر فیلم است تا حرکت اعتراضی رضا پس از متحول شدن  کاریکاتوری اش که ضد او(رئیس) بر می خیزد، تمامی اینها نه در فرم در می آیند و  نه در منطق روایی اثر.

جرم در همه چیزش سرگردان و منفعل باقی می ماند و می توان گفت که از درون به شدت مضحل است. فیلم با آن ورسیون سیاه و سفیدش که مثلآ می خواهد حال و هوای  نوستالژی را القا نماید، در بیشتر سکانس ها به حدی به نقطه ی فاجعه می رسد که از تعجب دهان آدمی باز می ماند. برای مثال سکانس حمام در زندان، جایی که زندانیان به دنبال آدم فروش می گردند و در این بین یک کتک کاری باسمه ای را با رضا انجام  داده که ناگهان در اوج ناباوری رئیس زندان(جلال پیشوائیان) با لنگی بسته به دور بدنش در صحنه ظاهر می شود تا این جمله ی شعاری را بگوید:<< آقا رضا سرچشمه هرجا می خوای باش با مردم باش>> اینجاست که بیننده کاملآ اثر را پس می زند و می فهمد که فیلمساز در حال شوخی کردن با اوست. در ادامه سکانس های دیگری هم  هستند که به شدت بد و بی میزانسن تصویر برداری شده اند مانند قسمتی که رضا در  هنگام کشتن فردی که به او محول کرده اند (جمشید مشایخی) ناگهان متحول می شود و  یا مرگ پایانی رضا که کاملآ تزئینی و دکوراتیو است. در پایان می توان گفت که در جرم نه خبری از کیمیایی است و نه شخصیت هایی که به  جهان او می خورند، بلکه این فیلم یک خود تکراری مضمحل وار برای فیلمسازش  محسوب می شود که متآسفانه ادای نوستالژی و حس سمپاتیک گذشته را در می آورد. جرم در مقایسه با دیگر فیلمهای بد و ضعیف کیمیایی مانند سلطان، رئیس و سربازهای جمعه، برای سینمای این فیلمساز بزرگ و کهنه کار، عمق فاجعه محسوب می شود.  فیلمی که هنوز به یک اثر سینمایی تبدیل نشده است و آن را می توان ماقبل کیمیایی  دانست.